یه تیکه زمین
 
*حــــس خـــدا*
دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, :: 11:14 ::  نويسنده : توحید

کنار سفره ی خالی یه دنیا آرزو چیدن

بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون می دن

بذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه

خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه

کسایی که به هر راهی دارن روزیتو می گیرن

گمونم یادشون رفته همه یک روز می میرن

جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم

همه یک روز می فهمن چه جوری زندگی کردیم


نظرات شما عزیزان:

ترنم
ساعت20:16---3 اسفند 1391
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد
یا آن که گدایی محبت شده باشد
خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،
بگذار که آیینه نفرت شده باشد . . .


ترنم
ساعت12:25---3 اسفند 1391
گر خوشبختی یک برگ است ... درختی برایت آرزو میکنم !

اگر امید یک قطره است ... دریا برایت آرزو میکنم !

اگر دوست برایت سرمایه است ... خدا را برایت آرزو میکنم

توحییییییییییییدم


ترنم
ساعت12:21---3 اسفند 1391
قطاری سوی خدا می رفت

و

همه ی مردم سوار شدند

وقــــــتی بـــــــه بهشت رسیدند ،
هـــــــمگی پیـــــــــــــــاده شدند ،
...
و
فـــــــــرامـــــــــــــــ ــــوش کــــردند ،
که
مقصد "خـــــــــدا" بود نه بهشت


ترنم
ساعت10:58---3 اسفند 1391
خوش بہ حال آسمون چون کہ هر وقت دلش بگيره بے بہونہ مے باره ...
بہ کسے توجہ نمے کنہ ...
از کسے خجالت نمے کشہ...
مے باره و مے باره و...
اينقدر مے باره تا آبے شہ ... ‌
آفتابے شہ ...!!!
کاش...
کاش مے شد مثل آسمون بود...
کاش مے شد وقتے دلت گرفت اونقدر ببارے تا بالاخره آفتابے شے...
بعدش هم انگار نہ انگار کہ بارشے بوده


ترنم
ساعت9:50---3 اسفند 1391
تقدیم به عشقم توحید که خیییلی دوسش دارم .
من چگونه زنده ام؟
بی تو و بی دست تو
زندگی جان کندن است
بی دو چشم مست تو


بی تو من یک کاغذم
سرد و ساکت روی آب
گاه گاهی حادثه
می دهد بر من شتاب

بی تو من یک سایه ام
که نشستم روی شب
در سیاهی گم شدم
آه! گشتم روی لب

دستمال انتظار
تر شده از اشک من
اشک های مهربان
ریخته از چشم من

جا نمازم را ببین
مثل یک دریا شده
حرف های خلوتم
در درونش جا شده

من برای بودنت
حاضرم تا جان دهم
باید از دل بگذرم
تا به خود سامان دهم

من چگونه بگذرم؟
از دل تنهای خود
من که او را برده ام
تا دل شب های خود

باید از شب بگذرم
تا نباشم فکر تو
من چگونه بگذرم؟
از شب و از فکر تو!

زندگی را برده ام
با خودم تا کهکشان
کهکشان عشق تو
پر کشید از آسمان

دست هایم را بگیر
ذره ذره جان من
می شود مهمان تو
من ز پا افتاده ام
گوی من ، میدان تو

باید از خود بگذرم
تا ببینم روی تو
من گذشتم از خودم
رد شدم از کوی تو

می روم تا گم شوم
در تو و در دست تو
زندگی جان کندن است
بی دو چشم مست تو




نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

صخره جا نمیزنه...
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان *حــــس خـــدا* و آدرس hessekhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 111
بازدید کل : 7770
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 68
تعداد آنلاین : 1